صدای خش خش جاروی تو
شب رو به هم میریزه
جارو کن
پر از گرد و غباره شهر پر نیرنگ پر آشوب
جارو کن
همیشه روزهای شهر من
تصویر یک شیطان بی رنگ خطاکاره
به جای خاک و خاشاکش
کمی همت کن و
شیطان رو جارو کن
خدایا دستتو پائین بیار امشب
ببین این کوچه ها سردن
یه چوب عاشقی بردار و با بال فرشته
سردی دلها رو جارو کن
خدایا این زمین غمناک شد
از رنج و
از بی عدلی و
از ناجوونمردی
اگه پائین نمی آئی
به چوب رفتگر قدرت بده
تزویرو جارو کن
همه خوابیدن و این مرد
درگیر شب و نون و کمی خاکه
چه خاک آلود این اقبال ما
اعجاز کن
تقدیرو جارو کن
ببین حال دلم
مثل غبار پشت جاروی همین مرده
نمیخوام از خودم بیزار باشم
حالمو با اشک جارو کن
ی ب
فروردین ۹۱
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 ساعت 19:26
با خوندن این نوشته حس عجیبی به آدم دست میده... غم نیست..یه تمنای شاعرانه اس...
اگه از خودم بپرسین میگم یه درد شاعرانست
هرچی هست چیز بدیه
تاثیرگذار بودن یه شعر نهایت کمال اون شعره. خوبه که موثر بوده
من از سلاله درختانم ، تنفس این هوای مرده ملولم میکند...