شماره جهان من...

مسیحای من شو، شریفه نفس هات

شماره جهان من...

مسیحای من شو، شریفه نفس هات

فقط یه اسم و خاطره

 

وقتی فکر من کلافت میکنه
وقتی نیستم تا بهم تکیه کنی

 

توو غروب جمعه ی دلواپسیت
وقتی تنهائی رو هجی میکنی

 

من فقط یه اسم گنگم واسه تو  

لکنت و  غربت اشکم توو چشات 

 

کمتر این سکوت رو فریاد بزنش 

بذار اسممو بخونم رو لبات 

 

عاشقم بمون که این حس شریف
وقتی نیستم بی رقیبه توو دلت

 

توی این زمونه ی مرده پرست
میمیرم تا موندنی شم تو دلت

  

 واسه بغضت یه ترانه هق هقم

واسه تنهائیت یه عمری خاطره

 

 به اون اشکای خجالتیت بگو 

بیائین سخا میگه میخواد بره

 

ی ب 

1391/10/27

بخت خواب آلوده

 

 

نفرین به تو ای بخت که پژمرده و خوابی
محصور تمنائی و در متن عذابی 

 

رسوائی و صد پرده ز تزویر تو چاک است
همبستر شیطانی و همرنگ غرابی

 

آتش زده ای عمر و تباهی ز تو ننگ است
خاکستر افسوسی و محتاج شرابی

 

اقبال فروبسته ی تشویش فزایم
دردی و اتش ناکی و خود عین سرابی
 

ی ب 

 

بیا از غصه پاکم کن

 
شب و چشمای معصومت
من و تقدیر تنهایی
چشامو سخت می بندم
تصور کردم اینجایی
 
تصور کن کنار من
فقط یک لحظه بیداری 
بگو ویرونه شه دنیا
از این تصویر رویایی 
 
تصور کن همین روزا
کنار من تو هم هستی 
دارم از شوق میمیرم
از این وهم تماشایی
  
عجب دیوانه ام امشب 
پرم از شوق و سرمستی 
ولی فردا خرابت میشوم 
وقتی که میگوئی نمی آیی
 
 
ی ب 

من برنده نیستم زیبا

 
 
درگیر جنگ تن به تن
هر ضربه ای بر پیکرم
 
یا عقل فاتح یا که دل
آنکس که میبازد منم 
 
ی ب

ندانسته هایم

نمی دونم چرا وقتی تو هستی
دلهره تنهام نمیذاره 
چرا سهم من از این حس تو
احساس آزاره 
چرا دست من و تو دوره و  
دنیا پریشونه 
هوا همرنگ موهاته
همه فصلا زمستونه 
 
ی ب

شکستم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نترس

 

اونی که می خواد بمیره
واسه برق هر نگاهت 
اونی که واسه همیشه
 چشماشو دوخته به راهت
 
اون که مثل کوهه پشتت
پیش قلبت مثل آبه
خوبه وقتی خوبی، اما
وقتی بد میشی خرابه
 
اون منم که بسته جونم
به طلوع چشم نازت 
خنده کن بذار بدونم
که تموم شده هراست
  
ی ب 
 

مستانه

 
بیا دعوتم کن به اون برق چشمات 
که غرقم  کنی توی بارون اشکات
 
میخوام امشبو مست مست تو باشم
مسیحای من شو، شریفه نفس هات
 
میخوام مست مستم کنی با شراب نفیست
کنارت بمونم تو گرمای دستات
 
ببین عاشقم کرده اون قلب پاکت
خلاصم کن امشب، به جادوی لبهات
 
ی ب 

فقط خیال و خیالت

 
چه کنم جز به خیالت ره دیدار ندارم
طاقتم طاق نمودی، به درت بار ندارم
 
نیست در بزم خیالم طلب وصل تو، باری
به حریم تن تو رخصت اصرار ندارم 
 
ی ب

همیشه باش

 
خیال تو از هفت آسمان راحت
من این زمین خدا را به مهر میسازم
 
و بی تو گام نخواهم زدن به کوی و رهی
منم که هر نفسی با تو عشق میبازم 
 
ی ب

فتنه یا عشق!

 
تو نمیدانی از این سرو به خاک افتاده
و از این چشم ز خون دل خود  
سرخ شده
و از این آه  
که میسوزد و میسوزاند
چه غمی  
در همه عالم جاریست
 
تو نمی دانی و خود  
غرقه این بحر شدی
تو نمی خواهی و از چشم سیاهم  
مستی
تو نمی بینی و مفتون همین فتنه پر دلهره ی عشق شدی
 
تو چه میدانی از این عشق  
چه احساس غریبی دارم
 
تو نمیدانی و من 
گنگ و خرابم  
آری 
هرچه میجویم  
از این واژه ی عشق 
کمتر از پیش مرا قدرت ادراک و نواست 
 
نه توانی به سکوت 
نه کلامی به خروش 
ثمرش این کلماتی ست 
که منگ است و پر از هیچ و سراب 
حاصل از عشق تو این رسوائیست 
اینچنین حیرانیست 
 
خانه ات آبادان 
لیک این وسوسه
تقدیر من زار نبود 
 
ی ب 

سکوت

 
وقتی سکوت می کنی
حس می کنم قیامته
وقتی باهام حرف می زنی
تموم دنیا خلوته 
 
وقتی تو می خندی برام
دنیا سکوت می کنه
یک لحظه در هم می شوی
هستی هبوط می کنه 
 
ی ب 
 

جهل کلام

 
 
این دل ما که دیگه دل نمیشه
دلی که عشقو نشونش بدی 
عاقل نمیشه 
نه که دل دل بکنه
صبر و تحمل می کنه 
آخه وعده کرده تا روز قیومت
که دیگه  
جلدی به یه اشاره وابسته نشه
محنون و دل خسته نشه
هی دیگه . عاقل نیست
ولی دیوونه نشه 
 
ی ب 

افسانه...؟؟؟

 
کمی پیرم برای عاشقت بودن 
ولی امشب  
کنارت تا ابد افسانه خواهم گفت 
صدایم کن که پندارم یقین گردد
بخوان رمز سکوتم را
که من بی تو نخواهم خفت
 
ی ب

چه خرابم با تو

من پریشانم و تو در خوابی

خوش بخوابی زیبا 

سقفت از دستانم

گرمی بسترت از خون دلم

روح تفدیده ام انوار رهت باد گلم

 

تو رهایی خوابی

من درمانده به فردای تو بیخوابم

وای

 

چه عذابیست نبودن باتو

چه خراب است برایت حالم

چشم بگشا و ببین دلبرکم

گریانم

گریه ی شوق نه

این دلشوره است

شورش جان من و فردایت

 

دل من

واپسِ دل بستن توست

دل نبندی بابا

دلکت پنهان کن

هفت پستوی نهانخانه ی فکرت، عقلت

رخ بپوشان و خودت را برهان زیبایم

من دیوانه ببین رسوایم

 

چشم هایت همه شور

در نگاهت موج است

با من دلشده یک جام بخند

خنده ات مستی گیرای من است

خوش بخوابی نفسم جان دلم

من به اندازه ی هر دلهره ات بیدارم

 

خوش بخوابی زیبا

خوش بخوابی بابا

 

ی ب

در بند تو بودن به

 
 
نه همان چشم فریبا
نه همان بوسه زیبا
زده آتش به دل و جانم و از بوی تو مستم
 
 
نه توانی به تماشا
شده کارم همه حاشا
به خدا طاقت این جور و ستم رفته ز دستم
 
 
 ز فلک چاره ندارم 
که ره خانه ندانم 
سر پیمانه شکستم اگر از بند تو رستم 
 
 
همه شوری همه شیدا
همه بی پرده و رسوا
من دیوانه دل سوخته بر چشم تو بستم 
 
 
ی ب