شماره جهان من...

مسیحای من شو، شریفه نفس هات

شماره جهان من...

مسیحای من شو، شریفه نفس هات

مثنوی دوازده

 

 

با توام ای دادگستر! با که ای؟

تا کجا وهم ثمر از ترکه ای؟

 

تا خیالت را به شوق آغشته اند

ریسمان اهل فکرت رشته اند

 

حسرت این زجر هجران تا به کی؟

هی کن آن اسب خوش فرخنده پی

 

گر توانت نیست این شهرآوری

بازکن آن تاج عدل و سروری

 

بس خلایق غرق در شوق گناه

چون تویی شافع در آن پایان راه

 

ای دو صد نفرین برآن وهم شفیع

کو ببخشاید پی فعل شنیع

 

با تو این خلق مشوش تا به چند

برخورند از کوزه ای این آب گند؟

 

آب حسرت آب حزن این آب ننگ

فرج های برگشاده، سینه تنگ

 

بس کن این دریوزگان را همدمی

فاش باش و بگسل از عالم غمی

 

آتش غفلت از این غیبت عیان

صد فسوس از منجی بخت نهان

 

عقل میکوبد بر این خانه ی تهی

می ندارد خوف از پرده دری

 

یا بدران پرده ی وعده ی خدا

یا مسیحا شو از آن پرده درآ

 

ی ب

نیمه شعبان 1392