شماره جهان من...

مسیحای من شو، شریفه نفس هات

شماره جهان من...

مسیحای من شو، شریفه نفس هات

وقت رفتن

دلکم غمگین است 

حالم اصلاً خوش نیست 

به گمانم امروز، 

نفسم تنگ تر است 

شاید از خواب پریشان باشد، 

شاید از پیغامی، 

شاید از پیغامت 

هاج و واجم، مستم 

گویی از عشق کسی وا رستم 

چشم هایم نه به فرمان من اند 

نه به فرمان خدا 

سحر از حسرت دوشینه پر از اشک شدم 

وقت افطار پر از حسرت اشک دم صبح 

هیچ در فکرم نیست 

پرم از منگی و از گولی و رشک 

 

چشمی از داغ جدایی خون است 

چشمی از شوق رسیدن، پر ِ اشک 

هرچه هست از تَرَکِ نازک اندیشه ی توست 

که نمیپندارم‌، 

نه به امروز، 

نه فردا، 

ونه هر ساعتی از بودنت ای ماه، 

سکونی یابد

یاد ایام قشنگی که گذشت 

پر شد از حسرت و آه 

آه از آن عشق پر از نفرت، آه 

وای از این بغض فروخورده ی سرد 

وای از آن اشک دمادم شده، وای 

 به گمانم کسی از دور مرا نفرین کرد 

کسی از عرش به فرش آمده 

یک تکه بلور 

مست و سر شاد و رها کرده غرور 

وقت رفتن شده شاید، آری 

می هراسیدم ولرزیدم و آمد،باری 

مثل یه جرعه شراب 

عشق و شیدائی ما کوته بود 

 

به سلامت زیبا 

همه فردای تو رؤیائی باد 

به چراغ دلت احساس، 

فزون باد، عزیز 

و به اندیشه ی بی همتایت، 

کمی از خاطرِ من 

همنشین باد، گُلم 

یاد آن یوسف مغرور بخیر 

یاد رویای پر از شور بخیر 

 

ی ب 

مرداد91 

نظرات 2 + ارسال نظر
دم و بازدم پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 23:19

فوق العاده بود.
عالی عالی بود.

باران جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 16:51

خوش باد روزگار تو با هر که خواستی ‏‏
اما مباد قسمت من یار دیگری‏‏↳‏

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد