شماره جهان من...

مسیحای من شو، شریفه نفس هات

شماره جهان من...

مسیحای من شو، شریفه نفس هات

عشق خاک آلود

میخواستم ندونی ولی رسم عشقه

نمیتوونه پنهون بمونه فرشـــــــته

کمی صبر کن طاقتم طاقه امشـــب

همه چیزو میگم چه خوبه چه زشته

 

میخوام آخرین معصیت با تو باشه

میخوام این تمـــنا کنارت رها شه

ببین عشق و شهوت چه بی مرز و رازن

تو که باشی هر شب پر از مــــاه میشه 

ی ب

15/5/1391

وقت رفتن

دلکم غمگین است 

حالم اصلاً خوش نیست 

به گمانم امروز، 

نفسم تنگ تر است 

شاید از خواب پریشان باشد، 

شاید از پیغامی، 

شاید از پیغامت 

هاج و واجم، مستم 

گویی از عشق کسی وا رستم 

چشم هایم نه به فرمان من اند 

نه به فرمان خدا 

سحر از حسرت دوشینه پر از اشک شدم 

وقت افطار پر از حسرت اشک دم صبح 

هیچ در فکرم نیست 

پرم از منگی و از گولی و رشک 

 

چشمی از داغ جدایی خون است 

چشمی از شوق رسیدن، پر ِ اشک 

هرچه هست از تَرَکِ نازک اندیشه ی توست 

که نمیپندارم‌، 

نه به امروز، 

نه فردا، 

ونه هر ساعتی از بودنت ای ماه، 

سکونی یابد

یاد ایام قشنگی که گذشت 

پر شد از حسرت و آه 

آه از آن عشق پر از نفرت، آه 

وای از این بغض فروخورده ی سرد 

وای از آن اشک دمادم شده، وای 

 به گمانم کسی از دور مرا نفرین کرد 

کسی از عرش به فرش آمده 

یک تکه بلور 

مست و سر شاد و رها کرده غرور 

وقت رفتن شده شاید، آری 

می هراسیدم ولرزیدم و آمد،باری 

مثل یه جرعه شراب 

عشق و شیدائی ما کوته بود 

 

به سلامت زیبا 

همه فردای تو رؤیائی باد 

به چراغ دلت احساس، 

فزون باد، عزیز 

و به اندیشه ی بی همتایت، 

کمی از خاطرِ من 

همنشین باد، گُلم 

یاد آن یوسف مغرور بخیر 

یاد رویای پر از شور بخیر 

 

ی ب 

مرداد91 

فطور است و گاه صبوحی، بتاز.

 

یکــی بــود الله و جــــــــز او نــبــــود 

که فطر آمد و گاه عشق است و جود 

 

همین نعمتت بس که تو عاشقی 

به تـن درد داری، به دل واثقـــــی 

 

دلــــت خوش به تکبیــر عیــدی کهن 

سرت مست و جانت به از این سخن 

 

ی ب  

مرداد 91