شماره جهان من...

مسیحای من شو، شریفه نفس هات

شماره جهان من...

مسیحای من شو، شریفه نفس هات

فتنه یا عشق!

 
تو نمیدانی از این سرو به خاک افتاده
و از این چشم ز خون دل خود  
سرخ شده
و از این آه  
که میسوزد و میسوزاند
چه غمی  
در همه عالم جاریست
 
تو نمی دانی و خود  
غرقه این بحر شدی
تو نمی خواهی و از چشم سیاهم  
مستی
تو نمی بینی و مفتون همین فتنه پر دلهره ی عشق شدی
 
تو چه میدانی از این عشق  
چه احساس غریبی دارم
 
تو نمیدانی و من 
گنگ و خرابم  
آری 
هرچه میجویم  
از این واژه ی عشق 
کمتر از پیش مرا قدرت ادراک و نواست 
 
نه توانی به سکوت 
نه کلامی به خروش 
ثمرش این کلماتی ست 
که منگ است و پر از هیچ و سراب 
حاصل از عشق تو این رسوائیست 
اینچنین حیرانیست 
 
خانه ات آبادان 
لیک این وسوسه
تقدیر من زار نبود 
 
ی ب 
نظرات 2 + ارسال نظر
فریاد پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:50

فوق العاده است. یه چیزی تو مایه های شعر دلاویزترین حرف جهان؛ شده. دلچسب و دل انگیز و خاطره بخش.

غمگین پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 21:05

فوق العاده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد