شماره جهان من...

مسیحای من شو، شریفه نفس هات

شماره جهان من...

مسیحای من شو، شریفه نفس هات

فرشته

تو با یه دنیا نوری

من و یه بخت تیره

حسرت نخور فرشته

اینجا همش کویره

اشک چشامو بردی

این دردا گفتنی نیست

از لحظه ای که رفتی

هیچ کجا موندنی نیست

بغض از تو گریه از من

من و یه دنیا حق حق

تو با یه حس بهتر

من و یه آینه ی دق

حسرت نخور فرشته

من توو خودم اسیرم

از نور و گندم و سیب

زمین شده نصیبم

حسرت نخور فرشته

اینجا پر از عذابه

دوزخ که میگن اینجاست

هرچی دیدی سرابه 

 

ی ب 

فروردین ۹۲

آتش اینجاست نه در دوزخ

 

 

صبحی که از پس پلک تو حادث است

خوشتر ز جنت پرطمطراق دوست

دوزخ کمین شراره ی بی رونق خداست

در پیش سوزش دل ما از فراق دوست

شاه است و سخت وصال است و نرم دل

مست است و ناز میفروشد و دلها به دست دوست

زنجیر زلف دو تابش به دست من

دستی که اختیار حریمش به دست دوست

پیداست حال من از روی زرد و نیست

اقبال صحبت و دیدار روی دوست

سر را به زانوی غم نیز تکیه نیست

لرزان به لغزش چشمان مست دوست

یک عمر انتظار و چنین محنتی عجب

بختی چنین کبود کجا مصطفای دوست

"بی عمر زنده ایم و تو این بس عجب مدار"

حاشا که نام عمر بگیرد فراق دوست 

 

ی ب 

اسفند۹۱ 

 

یه نفس

 

 

یه نفس کم دارم

یه نفس تا لب عشق

یه صدا مونده برام

واسه سر دادن عشق

گل بیتا برگرد

وقت استغفاره

هم نفس باش و بمون

گل کنار خاره

بیقرارم امشب

واسه ی بوی تنت

واسه چشمات اشکم

یه نفس مونده بهت

نفس آخر من

میدونم لرزونی

آخرین حرف اینه:

با دلم میمونی؟

ی ب 

اسفند۹۱

رهایم نکن

 

 

رهایم می کنی در اوج

عجب لبخند جان سوزی

 

زمین و آسمونم رو

به یک تلخنده میدوزی

 

 

نگاهم ملتمس اما

دلت هم سنگ یک کوهه

 

نمیدونی. نمیبینی

دلم بن بست اندوهه

 

 

حواسم پرت چشماته

نگاتو بر نمیداری

 

همه هستیمو سوزوندم

هنوز از من طلبکاری

 

 

فدای اولین بوسه

اگه بیتاب لبهاتم

 

کمی با من مدارا کن

که من محتاج دستاتم

 

 

سکوتت سرد و مشکوکه

هوا دلگیر و غم داره

 

ببین بغض فرو خوردم

فقط دستات رو کم داره

 

ی ب 

1390/12/16 

 

 

من و حال عجیبم

  

 

بیشین با هم حرف بزنیم

تموم شه دعوا و گله 

 

میخوام بدونی دلبرک 

اونی که سوزوندی دله 

 

میخوام واست ساده بگم 

جوری که ملتفت بشی 

 

دستت بیاد که حرف ما 

هم ساده و هم مشکله 

 

درسته آسمون ما 

ستاره و ماه نداره 

 

درسته صد تا کاردمون 

بی دسته و ولمطله 

 

اما سوزوندن دلی 

که خاطرت واسش طلاست 

 

یه آه شب مونده داره 

با یه تاقار حوصله 

  

خدا نیاره واسه تو 

اگه یه روزی سر بره 

 

سوز دل ما جاهلا 

عینهو بختمون خله

 

اگه شبی نصفه شبی 

تو دلمون گر بگیره 

 

دیگه چه توفیری داره

چی زشته و چی خوشگله 

 

القصه راحتت کنم 

زدی و گفتی خوش گذشت 

 

مصبتو نگفتی این 

واسه یکی دیگه دله 

 

دنیا رو اینجوری نبین 

شاهنومه آخرش خوشه 

 

از ما حلالت دلبرک 

نگی که یارو بددله 

 

ی ب 

۱۳۹۱/۱۱/۱۷

احمدا نامت بلند آوازه باد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فقط یه اسم و خاطره

 

وقتی فکر من کلافت میکنه
وقتی نیستم تا بهم تکیه کنی

 

توو غروب جمعه ی دلواپسیت
وقتی تنهائی رو هجی میکنی

 

من فقط یه اسم گنگم واسه تو  

لکنت و  غربت اشکم توو چشات 

 

کمتر این سکوت رو فریاد بزنش 

بذار اسممو بخونم رو لبات 

 

عاشقم بمون که این حس شریف
وقتی نیستم بی رقیبه توو دلت

 

توی این زمونه ی مرده پرست
میمیرم تا موندنی شم تو دلت

  

 واسه بغضت یه ترانه هق هقم

واسه تنهائیت یه عمری خاطره

 

 به اون اشکای خجالتیت بگو 

بیائین سخا میگه میخواد بره

 

ی ب 

1391/10/27

بخت خواب آلوده

 

 

نفرین به تو ای بخت که پژمرده و خوابی
محصور تمنائی و در متن عذابی 

 

رسوائی و صد پرده ز تزویر تو چاک است
همبستر شیطانی و همرنگ غرابی

 

آتش زده ای عمر و تباهی ز تو ننگ است
خاکستر افسوسی و محتاج شرابی

 

اقبال فروبسته ی تشویش فزایم
دردی و اتش ناکی و خود عین سرابی
 

ی ب 

 

بیا از غصه پاکم کن

 
شب و چشمای معصومت
من و تقدیر تنهایی
چشامو سخت می بندم
تصور کردم اینجایی
 
تصور کن کنار من
فقط یک لحظه بیداری 
بگو ویرونه شه دنیا
از این تصویر رویایی 
 
تصور کن همین روزا
کنار من تو هم هستی 
دارم از شوق میمیرم
از این وهم تماشایی
  
عجب دیوانه ام امشب 
پرم از شوق و سرمستی 
ولی فردا خرابت میشوم 
وقتی که میگوئی نمی آیی
 
 
ی ب 

من برنده نیستم زیبا

 
 
درگیر جنگ تن به تن
هر ضربه ای بر پیکرم
 
یا عقل فاتح یا که دل
آنکس که میبازد منم 
 
ی ب

ندانسته هایم

نمی دونم چرا وقتی تو هستی
دلهره تنهام نمیذاره 
چرا سهم من از این حس تو
احساس آزاره 
چرا دست من و تو دوره و  
دنیا پریشونه 
هوا همرنگ موهاته
همه فصلا زمستونه 
 
ی ب

شکستم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نترس

 

اونی که می خواد بمیره
واسه برق هر نگاهت 
اونی که واسه همیشه
 چشماشو دوخته به راهت
 
اون که مثل کوهه پشتت
پیش قلبت مثل آبه
خوبه وقتی خوبی، اما
وقتی بد میشی خرابه
 
اون منم که بسته جونم
به طلوع چشم نازت 
خنده کن بذار بدونم
که تموم شده هراست
  
ی ب 
 

مستانه

 
بیا دعوتم کن به اون برق چشمات 
که غرقم  کنی توی بارون اشکات
 
میخوام امشبو مست مست تو باشم
مسیحای من شو، شریفه نفس هات
 
میخوام مست مستم کنی با شراب نفیست
کنارت بمونم تو گرمای دستات
 
ببین عاشقم کرده اون قلب پاکت
خلاصم کن امشب، به جادوی لبهات
 
ی ب 

فقط خیال و خیالت

 
چه کنم جز به خیالت ره دیدار ندارم
طاقتم طاق نمودی، به درت بار ندارم
 
نیست در بزم خیالم طلب وصل تو، باری
به حریم تن تو رخصت اصرار ندارم 
 
ی ب

همیشه باش

 
خیال تو از هفت آسمان راحت
من این زمین خدا را به مهر میسازم
 
و بی تو گام نخواهم زدن به کوی و رهی
منم که هر نفسی با تو عشق میبازم 
 
ی ب

فتنه یا عشق!

 
تو نمیدانی از این سرو به خاک افتاده
و از این چشم ز خون دل خود  
سرخ شده
و از این آه  
که میسوزد و میسوزاند
چه غمی  
در همه عالم جاریست
 
تو نمی دانی و خود  
غرقه این بحر شدی
تو نمی خواهی و از چشم سیاهم  
مستی
تو نمی بینی و مفتون همین فتنه پر دلهره ی عشق شدی
 
تو چه میدانی از این عشق  
چه احساس غریبی دارم
 
تو نمیدانی و من 
گنگ و خرابم  
آری 
هرچه میجویم  
از این واژه ی عشق 
کمتر از پیش مرا قدرت ادراک و نواست 
 
نه توانی به سکوت 
نه کلامی به خروش 
ثمرش این کلماتی ست 
که منگ است و پر از هیچ و سراب 
حاصل از عشق تو این رسوائیست 
اینچنین حیرانیست 
 
خانه ات آبادان 
لیک این وسوسه
تقدیر من زار نبود 
 
ی ب 

سکوت

 
وقتی سکوت می کنی
حس می کنم قیامته
وقتی باهام حرف می زنی
تموم دنیا خلوته 
 
وقتی تو می خندی برام
دنیا سکوت می کنه
یک لحظه در هم می شوی
هستی هبوط می کنه 
 
ی ب 
 

جهل کلام

 
 
این دل ما که دیگه دل نمیشه
دلی که عشقو نشونش بدی 
عاقل نمیشه 
نه که دل دل بکنه
صبر و تحمل می کنه 
آخه وعده کرده تا روز قیومت
که دیگه  
جلدی به یه اشاره وابسته نشه
محنون و دل خسته نشه
هی دیگه . عاقل نیست
ولی دیوونه نشه 
 
ی ب 

افسانه...؟؟؟

 
کمی پیرم برای عاشقت بودن 
ولی امشب  
کنارت تا ابد افسانه خواهم گفت 
صدایم کن که پندارم یقین گردد
بخوان رمز سکوتم را
که من بی تو نخواهم خفت
 
ی ب